دخترم رقیه جان

تک تک همکلاسیهام رو دوست دارم۰۳نفرشون رو بیشتر و۱نفرشون رو بیشتر از همه ۰این ترم زود تموم شد خیلی زود ۱۸/دی اولین امتحان واخرین امتحان۳بهمن   فقط خاستم بگم ی هو یاد روزهای مدرسه افتادم دبستان ابتدایی دخترم رقیه جان...

من همیشه اونایی رو ک خیلب دوست دارم ب اسمی صدا میکنم ک خودم براشون میزارم 

مثلا همین سولماز ک امروز تولدشه۰اسمش رو گزاشتم سم سوم خیلی هم بهش میاد

سم سوم ارومه۰کم حرفه و متین و نجیب

تو بدترین روزهای زندگیم با سم سوم اشنا شدم روزهایی ک...........

چقد درد داشتم اون روزها ۰چقد غم داشتم۰چ روزهای بدی بود

روزهایی ک......

سم سوم  جان تولدت مبارک۰عمرت باعزت ۰عروس ببینمت

 

دخترم رقیه جان...

دقیقا خاطرم نیست ک ۲۸یا۲۹دی ۰اما میدونم ک روزعروسی ماجده بودچ روز قشنگی بود وای خدا چقد خوشکل شده بود۰اون دختر لاغر و رفیق کوچولوی من چقد تغییر کرده بود تو اون لباس سفید اصلا یکی دیگه شده بود گریم گرف دخترم رقیه جان...

خیلی وقت ۰حس میکنم چشام سنگینن بخصوص چشم چپ

امروزخیلی تصادفی فهمیدم ک واقعا چشم چپم ضعیف

رفتم چشم پزشک و شدم عینکی

پدرم۰خاهرم حکیمه و خاهرم زلیخا وامروز من

احساس عجیبی دارم ی احساس ک تا الان نداشتم

هچ وقت فک نمیکردم عینکی شم

دخترم رقیه جان...